قاب عکسش را میبینم روبه روی در آشپزخانه زیر ساعت. هر بار ساعت را نگاه میکنی، ناخودآگاه چشمت از روی عکس عبور میکند. سالهای زیادی از رفتن صاحب عکس گذشته، ولی قاب عکس برق میزند. دستهای چروکیدهای هرروز تمیزش میکند. نمیدانم صاحب این دستها هرروز بلندبلند با قاب عکس حرف میزند یا فقط همه جملاتش را در یک آه! خلاصه میکند؛ اما ازآنچه از صحبتهای مادران شهدا دستگیرم شده میدانم همه لحظات فرزندانشان را در یادشان ثبت کردهاند. همه خوبیها، همه یادگاریها و همه کارهایی را که کردهاند، آن هم با جزئیات.