سازمان صداوسیما همواره در دوران دفاع مقدس نقش پررنگی در کنار مردم داشته و حالا هم که سالها از آن زمان میگذرد، این بار همراه با مدافعان حرم است و علاوه بر پوشش و رسالت زینب گونه ای که در این مسیر دارد، خود نیز شهدایی را به میهن اسلامی تقدیم کرده است.
شهید داوود جوانمرد یکی از همین شهدایی است که رسانه ملی در جریان حمله داعش به سوریه در دفاع از حرم مقدس حضرت زینب کبری(س) در این راه تقدیم کرده است. او در 25 شهریورماه سال 49 در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود و در همان سالهای اولیه نوجوانی که مصادف با سالهای جبهه و جنگ بود با بزرگ کردن سن خود در شناسنامه عازم جبهه شد و در خطوط مقدم جبهه به مصاف دشمن رفت.
او در دوران دفاع مقدس بارها مجروح شد و پس از پایان جنگ فعالیت خود را در نیروی هوایی سپاه ادامه داد و در نهایت با بازگشت آرامش به میهن، خدمت خود را در سازمان صداوسیما ادامه داد. اما نکته قابل توجه در این میان همراهی یک همسر صبور و فداکار است که در تمام این سالها با او همراهی کرده است. اعظم سادات سیدعلوی نیز که خود از کارمندان سازمان صداوسیماست، درباره آشنایی اش با شهید جوانمرد میگوید: علی رغم اینکه هردو در سازمان صداوسیما مشغول به کار بودیم، اما هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم و از طریق یکی از دوستان با هم آشنا شدیم.
او درباره خصوصیات اخلاقی که منجر شد تا به داوود جواب مثبت بدهد، عنوان میکند: من در خانواده مذهبی رشد یافته ام و توجه به این مسائل برایم خیلی اهمیت داشت. یادم هست که مردادماه سال 76 یک عقد ساده گرفتیم و اسفند همان سال هم بدون برگزاری مراسم عروسی و با رفتن به زیارت امام هشتم(ع) زندگی خود را آغاز کردیم. داوود آدم صاف و شفافی بود و از همان ابتدای آشنایی نیز به قدری صداقت داشت که من متوجه شدم هیچ وقت از این مرد دروغ نخواهم شنید و او کسی است که من در تمام پستی و بلندیهای زندگی میتوانم به او اعتماد کنم. ضمن اینکه همسرم مردی با اخلاق بود و در سازمان صداوسیما هم به خوش خلقی معروف بود. او رابطه بسیار خوبی هم با همکارانش داشت و به فضل الهی به خوش خلقی و نیک نامی در سازمان صداوسیما شهرت داشت.
بانو سیدعلوی اما وقتی به یاد رفتن همسرش به سوریه میافتد ابتدا کمیبغض میکند، به فکر فرو میرود و انگار تمام خاطرات سالهای زندگی مشترکش را مرور میکند: قبل از اینکه بخواهد به سوریه برود، مدام پیگیر اخبار آنجا بود و با شنیدن جنایات داعشیها به هم میریخت. به شدت پیگیر احوال دوستانی بود که برای دفاع از حرم رفته بودند و حتی به ملاقات چند تن از آنها که مجروح هم شده بودند، رفت. تا اینکه دوشنبه نهم آذرماه سال 94 به بهانه اینکه قرار است برای یک ماموریت کاری برود، عازم سوریه شد.
او که تجربه 19 سال زندگی مشترک با شهید جوانمرد را پشت سر گذاشته، ادامه میدهد: ما قبل از اینکه بچه دار شویم، همسرم گفت که من دوست دارم اگر خداوند دختری به من داد نامش را زینب بگذارم و اگر فرزند پسری هم داشتیم نامش را حسین بگذارم. وقتی دختر اولم به دنیا آمد، بلافاصله نام زینب را برایش انتخاب کردیم و دختر دومم را هم صبورا نام نهادیم. برایم جالب است که حضرت زینب (س) اسوه صبر بودند و معنای صبورا هم معنای صبوری کردن میدهد. شاید آن زمان متوجه نبودیم ولی امروز که همسرم به شهادت رسیده، میفهمم که دخترانم در اوایل سن جوانی چه صبری در تحمل نبود پدرشان دارند و چقدر در این زمینه از من جلوتر هستند.
وقتی همسرم عازم جبهه شده بود، من خیلی ناآرامی میکردم، بار اول که تماس گرفت اصلا نتوانستم خودم را کنترل کنم، البته صدا هم قطع شد و خیلی نتوانستم با همسرم صحبت کنم. بار دوم هم داستان تکرار شد. مدام به او میگفتم که تو تمام تکیه گاه من هستی و زندگی من با رفتن تو به هم ریخته است. واقعیت هم همین بود. خانهای که مرد خود را به یکباره و یکشبه از دست بدهد، چارچوب و ستون اصلیاش را از دست داده است. زینب هم مانند من بیتابی میکرد و هر بار پدرش تماس میگرفت مدام به او تاکید میکرد که باباجان مراقب خودت باش و قول بده که زودتر برمیگردی. اما صبورا قوی تر بود و از خود شکیبایی بیشتری نشان میداد. بار آخری که با همسرم صحبت کردم اما آرام تر از قبل شده بودم، دلم نیامد خاطرش را آزرده کنم و وقتی حالمان را پرسید گفتم همه ما خوب هستیم و هیچ گلایه ای نکردم.
همسر شهید مدافع حرم درباره شهادت همسرش نیز توضیح میدهد: حدود ۲۲ روز از رفتن همسرم گذشته بود و روز دوشنبه که شب یلدا هم بود، از صبح مدام حالم بد بود و دل شوره داشتم. این نگرانی را به پای نبود همسرم گذاشتم که امسال مثل هرسال کنار ما نبود.آن روز گذشت و از داوود خبر نداشتم. چند روز بعد هم گذشت و باز هم خبری نشد تا اینکه پنجشنبه طاقت نیاوردم و با یکی از دوستانش تماس گرفتم. ایشان از شهادت همسرم خبر داشت اما فکر کنم دلش نیامده بود به ما بگوید و گفت که حتما داوود به تلفن دسترسی نداشته و درگیر عملیات بوده است. تا اینکه ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود که من سر نماز بودم همان زمان تلفن زنگ زد و زینب جواب داد. پشت تلفن کسی بود که به دخترم گفته بود برای پدرت اتفاقی افتاده است. این تماس ما را بیشتر نگران کرد و دوباره با همان شماره تماس گرفتیم و آن آقا تاکید کرد که ان شاءالله که حالشان خوب است. همین یک جمله برای من کافی بود تا مطمئن شوم که همسرم به لقاءالله پیوسته است.
او درباره زندگی خود و دخترانش پس از شهادت همسرش نیز گفت: خدا را شکر دوستان ما در سازمان صداوسیما، همکاری و همراهی بسیاری با ما داشتند و اگر بخواهم اسم بیاورم شاید نامی از قلم بیافتد ولی همین قدر میتوانم بگویم که اگر کمکها و دلداریها و همراهیهای مدیران شفیق رسانه ملی و همکارانم نبود، قطعا تحمل این مسیر برای ما بسی سخت تر و دشوارتر میشد.