غلامحسین خزائی (پدر محسن) اهل جبهه و جنگ بود. در اولین یگانی که از استان سیستان و بلوچستان تحت عنوان گردان قدس به مناطق آبادان اعزام شد، او جزو گردان پدافند هوایی بود و در روزهای جنگ در منطقه جنگی اهواز بود و در سال 68 از نیروی زمینی ارتش بازنشسته شد. پدر شهید، اهل دین و قرآن بود. فرزندانم همه اهل مسجد و روضه امامحسین(ع) بودند. چون پدرشان مردی معتقد و با ایمان بود. یادم میآید وقتی که امام خمینی(ره) آمد، محسن شش ساله بود. آنروز رفته بود نان بخرد وقتی آمد دیدم باقی مانده پول را شکلات خریده است، گفتم: چرا شکلات خریدی؟ گفت: امام خمینی آمده است، این شکلاتها را به مردم بدهیم. از آمدن امام خوشحال شده بود و این شوق او را عاشق بسیج و انقلاب کرده بود، محسن عاشق مداحی و روضهخوانی بود و بسیار خانواده دوست بود.
وقتی که از سفر برمیگشت منتظر نمیماند که کسی برای دیدنش بیاید. او خودش پیش قدم بود و برای صله رحم خیلی ارزش قائل میشد. روضههای مداحان را در خانه تمرین میکرد و با استادان بزرگی ارتباط داشت. مقطع ابتدایی را در مدرسه آیتالله طالقانی گذراند و دوره راهنمایی را در مدرسه ابوذر طی کرد و در رشته برق دیپلم گرفت و خدمت سربازی را در ستاد فرماندهی کل قوا در تهران واحد تبلیغات گذراند و در کنار حاج صادق آهنگران مداحی را نیز ادامه میداد. بعد از خدمت سربازی با تعزیرات حکومتی فعالیت داشت و در سال 70 جذب صدا و سیما شد. در رادیو تهیهکننده برنامههای مذهبی و شهدا بود و برنامه «راست قامتان» از آثار فاخری بود که در جشنواره تولیدات مراکز حائز رتبه شد.
او عاشق کارش بود و هیچ وقت دنبال پست و مقام نبود و همیشه میخواست که مؤثر و کارآمد باشد. او از جوانترین مدیران باشگاه خبرنگاران جوان بود که پرتوان و با نشاط کار میکرد و از کارش لذت میبرد. از ولایتمداری او هر چه بگویم کم گفتهام. گوش به فرمان مقام معظم رهبری بود. حس کمکرسانی و نوعدوستی او مثالزدنی بود. زمانی که زلزله بم اتفاق افتاد او به صورت خودجوش گروهی را هماهنگ کرد و برای کمک به زلزلهزدگان به بم رفت. برای کمک به دیگران همیشه پیشقدم بود. انرژی مثبت و تلاش او همه را حیرت زده میکرد. او واقعاً برای رضای خدا کار میکرد.
با شوقی که در حرفه خبرنگاری داشت همیشه تأکید میکرد که مظلومیت مردم سوریه منعکس نمیشود. ایشان مدت پنج سال در سوریه بود. قبل از فتنههای داعش، او به همراه همسر و دو فرزندش به عشق حضرتزینب(س) در آنجا مستقر شده بود. تا اینکه دوربین و میکروفون را به دست گرفت و میخواست جنایتهای داعشیها را به جهانیان نشان بدهد. حتی شبکههای بیگانه بی.بی.سی و الجزیره اعتراف کردند که او همیشه در خط مقدم جبهه حضور داشته است. حتی یکبار در مسیر فرودگاه دمشق - زینبیه مورد حمله قرار گرفت. گروهکی تروریستی در صدد ترور کردن او بودند که ناکام ماندند و بعد از ترور تبلیغ کردند که یکی از فرماندهان سپاه قدس را نابود کردیم که بعد با پخش تصویر ایشان ناکامی دشمن هویدا شد. او شب قبل از شهادتش به من تلفن کرد و گفت مادر برایم دعا کن یا پیروز شویم یا شهید شوم. گفتم پسرم انقلاب و پیروزی اسلام بزرگترین آرزوی من است؛ امیدوارم پیروز شوی مادر ...
به گفته برادرش علیرضا، که او هم جانباز دفاع مقدس است، او قبل از شهادت به حاج آقای عرفانی عضو هیئت امنای حسینیه رضویه، خراسانیهای مقیم زاهدان پیام داده بود که خیلی دوست دارم اگه روزی از دنیا رفتم در حسینیه شما سه روز برایم مراسم بگیرند. حتی یک روز که با دوستانش در مزار شهدا بوده است جای یک قبر خالی را در کنار شهدای مدافع حرم نشان میدهد و به آنان میگوید که دوست دارم من هم در کنار شهدای مدافع حرم به خاک سپرده شوم. سرانجام همانی شد که سفارش کرده بود و به آرزوی دیرینهاش رسید.