«بابا! تو اینجا کار میکنی؟» دخترک در حالی که بهت زده به سالن مرکز همایش های بینالمللی صداوسیما خیره است، این سئوال را از پدرش میپرسد و دستش را محکم تر در دست پدر، فشار میدهد.
به گزارش روابط عمومی رسانه ملی، پاسخ بله پدر را نمیشنود چون حواسش به چیدمان روی سن میرود که انار و هندوانه و... را روی گاری چیده اند. سر و صدای بچهها و همهمه پدر و مادرها، سالن را پر کرده است. روی بنری نوشته شده: «مقدم مدعوین محترم را به دورهمی یلدایی رسانه ملی گرامی می داریم.» روی میزهای لابی بیرون سالن، چندین نوع شیرینی خشک و ظروف و لیوان گذاشتهاند و چای و شربت می دهند تا خستگی ترافیک و سرمای آخرین شب پائیز از تنها بیرون برود. «خاله! میشه یه آب پرتقال بدین؟» مسئول پذیرایی با لبخند، لیوان آب پرتقالی به پسرک که هنوز قدش به میز نمی رسد، می دهد. این شاید، یکی از خاصترین شبها برای میزبانان و مهمانان این سالن باشد. شبی خاص که به پیشنهاد و اجرای اداره کل روابط عمومی و همراهی معاونت منابع مالی و سرمایه انسانیِ سازمان شکل گرفته است تا شب یلدا با حضور همکاران و خانوادههایشان در بخش های فنی- تاسیسات، خدمات پشتیبانی، صیانت و حفاظت فیزیکی، امور کالا – انبارها و رفاهی شکل بگیرد و رئیس سازمان و معاونانش نیز در این جمع حضور داشته باشند.
ساعت از ۱۸ روز چهارشنبه ۳۰ آذر گذشته که مراسم شب یلدای سازمان با قرائت قرآن آغاز میشود. سالن مملو از جمعیت است و طبقه بالا هم پر میشود. بعضیها فکر میکردند خیلیها در این شب یلدا و با وجود دعوت های خانوادگی و ترافیک سنگین پیرامون جام جم نمی آیند اما واقعیت، چیز دیگری است. همکاران، خواسته اند تا خانوادههایشان در جشن خانواده بزرگ رسانه ملی شرکت کنند.
قرائت قرآن که تمام میشود، رئیس سازمان و معاونان هم وارد میشوند. حضور آنها از ابتدای مراسم نشان می دهد که برای آنها هم این جشن، یک اتفاق مهم است و برای آن وقت گذاشتهاند. بعد از پخش سرود ملی، حسین رفیعی اجرای برنامه را برعهده میگیرد و فضایی شاد را به خصوص با حضور بچهها ایجاد میکند. او تلاش میکند فضای سنگینی که بابت حضور رئیس سازمان و معاونان ایجاد شده بشکند.
همراهی خود آنها در دست زدن و خندیدن، به خودمانی شدن فضا کم کم میکند. در این میان صفای بچهها و بی رودربایستی بودن آنها هم نقش زیادی دارد. اولین مهمان، بهروز رضوی است تا با صدای جادویی اش، تفالی به حافظ بزند. طنین «در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد» او، سالن را پر میکند.
بعد از این حافظ خوانی، رفیعی از منوچهر آذری و عباس محبی دعوت میکند تا روی صحنه بیایند. اجرای آنها به خصوص سوت بلبلیهای آذری و لهجه ملات آبادی محبی، همه را به خنده می اندازد. شعر خوانیها و لطیفه گوییهای این دو پیشکسوت کارکشته که سالها سابقه اجرا در صبح جمعه با رادیو را داشته اند، حس و حال خوبی به همه میدهد. این دو به خوبی فضا و مخاطبان خود را میشناسند و براساس کنش و واکنش آنها رفتار و برنامههای بداهه اجرا میکنند. با رفتن آنها که با تشویق شدید حضار همراه است، رفیعی روی سن میآید و تعدادی از بچهها را دعوت میکند تا روی سن بیایند. بازی گرفتن از آنها و حرفهای معصومانه شان، لبخند به لب میآورد. این قدر صادقانه حرف میزنند که شور و حال کودکی در خاطرات حاضران زنده میشود.
با دعوت از دکتر جبلی، رفیعی از همه بچههای همکاران میخواهد بیایند و عکسی به یادگار با رئیس سازمانی که پدرانشان در آنجا، کار میکنند، بگیرند. بعد از این عکس، رئیس سازمان، میکروفون به دست روی سن می رود و در سخنان کوتاهی به همه خیرمقدم میگوید. او از خانوادهها بابت همدلی و همراهی شان تشکر میکند و از آنها بابت سختیها و مشکلات و این که برخی همکاران، زمان زیادتری در سازمان مشغول کارند، حلالیت میطلبد. همه به افتخار او و این حرف ها که نشان دهنده درک بالای مدیریت رسانه ملی است، دست می زنند. رفیعی از رئیس سازمان تشکر میکند و در حال معرفی برنامه است که ناگهان صدایی شبیه بلندگوی ماشین پلیس شنیده میشود: «پراید بزن کنار!» ناگهان مردی از میان جمعیت بالا می آید. او سید مسعود حسینی ، بازیگر و طنز پرداز است. رفیعی اول حیرت میکند ولی بعد با خنده و معرفی حسینی، صحنه را به او میسپارد. حسینی، عبارات مسجعی را برای سرسلامتی دادن به حاضران میگوید و همه از این سرعت عمل و دقت و هوش ذهنی او حیرت میکنند. این را میتوان از حجم بالای صدای دست زدنها متوجه شد.
با رفتن موسوی، ناصر فیض،شاعر، روی سن میآید تا اشعار طنزی را بخواند که با تحسین همه همراه میشود.اوج کار او زمانی است که به شوخی با ابیات حافظ میپردازد که خودش آن را «حافیض» مینامد! مثلاً میگوید: « سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/ بی خبر بود که ما مشترک کیهانیم » یا «کردم روانه هرچه پسر داشتم به شهر/ باشد کزان میانه یکی کارگر شود » و یا« با آب روشن می عارفی طهارت کرد/ و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد» و .... انگار مسابقه دیگری در راه است چون رفیعی از تعدادی همکار داوطلب میخواهد که روی سن بیایند. پاکتی حاوی یک غزل حافظ به آنها می دهد تا وقتی نوبت شان شد، باز کنند و بخوانند و فیض هم به آنها نمره بدهد. مسابقه جالبی است و برای همه این سئوال را به وجود میآورد که چقدر میتوانیم غزلهای حافظ را از رو و درست بخوانیم. مسابقه که تمام میشود، ساعت حدود ۲۰ شده است. رفیعی پایان مراسم را اعلام میکند.
خانوادهها خوشحال از این برنامه مفرح، سالن را ترک میکنند. جالب این که دکتر جبلی تا پایان مراسم مانده است. بازار گرفتن عکس های یادگاری با رئیس سازمان داغ است. رئیس سازمان مدام به فرزندان و خانواده شان توجه کرده و ایشان تشکر میکند و آنها هم با لبخند و خوشحالی از اینکه اینگونه مورد توجه قرار گرفته اند شادند. در سالن خورشید، بستههایی به خانوادهها داده میشود و مینیبوس ها بیرون سالن منتظرند تا آنها را به پارکینگ ها برسانند. سوز سرمای شب یلدا به صورتها میخورد. دخترک، دست پدرش را فشار می دهد و میگوید: «بابا! چه خوبه که اینجا کار میکنی!»